تجربیات یک طلبه

امام رضا(علیه السلام) :خدا رحمت کند کسی را که امر ما اهلبیت (علیهم السلام) را احیا می کند.

تجربیات یک طلبه

امام رضا(علیه السلام) :خدا رحمت کند کسی را که امر ما اهلبیت (علیهم السلام) را احیا می کند.

کافیست چند صلوات بفرستی


 پسرک نه تنها در ظاهر آرام و قرار نداشت بلکه ذهنش هم درگیر بود.روز قبل از مامان شنیده بود که به خاله می گفت مثل خروس جنگی با همه دعوا می کند و دیگر از دستش خسته شده.

عمو و عمه هم چندان رغبتی به رفتن اون به خونشون نداشتند اما اون به روی خودش نمی اورد.آخه غیره پسرخاله و پسرعمه همبازی دیگه ای نداشت.


تو همین فکرا بود که ماشین بابا در مدرسه ترمز کرد.مامانم باهاش بود.چه خبر شده؟! امروز که قرار نبود جایی بریم.

سرایدار اشاره کرد و مامان دستما گرفت و سوار ماشین شدیم. نمیدونستم کجا قراره بریم ولی یکم که گذشت از حرفاشون متوجه شدم ماجرا از چه قراره.بعدکلی رو زدن به این و اون ، بالاخره تونسته بودند از دکتر روانشناسی که یکی از دوستای بابام معرفیش کرده بودوقت بگیرند.

حدود یک ساعت طول کشید تا به مطب دکتر رسیدند. اتاق انتظار جای سوزن انداختن نداشت. بعد دوساعت و نیم منشی صدا زد...

مامان دستما گرفت و بلند شد باباهم بعد ما وارد اتاق آقای دکتر شد. مامان سر صحبتا باز کرد بابا هم ادامه داد (آقای دکتر! از دست این بچه کلافه شدیم!)با خودم فکر کردم چرا از خودشون حرفی نمی زنن؟چرا نمیگن وقتی از خونه عمه بر می گردیم تا چند ساعت خونه ما میدونه جنگه؟ چرا نمیگن گاهی اوقات بابا آونقدر بهانه میگیره که دیگه جرات راه رفتنم ندارم؟ چرا...

یاد حرفای قشنگ مادر بزرگم افتادم که میگفت:

هروقت عصبانی شدی کافیه چنتا صلوات بفرستی و بلند شی وضو بگیری تا خدا دلتا آرام کنه


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد